|
مطالب زیبابرای وبلاگ،مطالب عاشقانه،مطالب غم انگیز،مطالب تنهایی،مطالب ناب،جملات ناب،عکس تنهایی،عکس
|
پسر پاسخ داد «عالي بود پدر»
پدر پرسيد: آيا به زندگي آنها توجه کردي ؟
پسر پاسخ داد: فكر مي کنم
پدر پرسيد : چه چيزي از اين سفر ياد گرفتي ؟
پسر کمي انديشيد و بعد به آرامي گفت: فهميدم که ما در خانه يك سگ داريم و آنها چهار تا.
ما در حياطمان فانوس هاي تزئيني داريم و آنها ستارگان را دارند
. حياط ما به ديوارهايش محدود مي شود اما باغ آنها بي انتهاست
در پايان حر فهاي پسر، زبان مرد بند آمده بود پسر اضافه کرد
متشكرم پدر که به من نشان دادي که (((ما واقعأ چقدر فقير هستيم)))