|
مطالب زیبابرای وبلاگ،مطالب عاشقانه،مطالب غم انگیز،مطالب تنهایی،مطالب ناب،جملات ناب،عکس تنهایی،عکس
|

دانلود آهنگ فوق العاده دوست داشتم از محسن چاوشی به همراه متن و کد آهنگ
برای وبلاگ در ادامه مطلب
داره شروع میشه
ولی امسال چون اولین سالیه که بهد از دوازده سال دیگه یکم مهر نمیریم سر کلاس
یجورایی ناراحتم.......
کاش بیشتر قدر اون روزا رو میدونستم
واسه تموم رفقایی که امسال میخوان برن سر کلاس آرزوی موفقیت میکنم و
بهشون میگم که قدر این روزاشونو بدونن
راستی نتیجه کنکور منم 3 مهر میاد دعا کنید دانشگاه قبول بشم
امیدوارم توی سال تحصیلی بعضیااااا یادشون نره که دل دوستای مجازیشون هم
واسشون تنگ میشه و
هر وقت تونستن به ماهم سر بزنن
واسه همتون آرزوی موفقیت میکنم
دوستون دارم
مواظب خوبیاتون باشید"مهدی"

از چهره ی طبیعت افسونکار
بر بسته ام دو چشم پر از غم را
تا ننگرد نگاه تب آلودم
این جلوه ی حسرت و ماتم را
پاییز - ای مسافر خاک آلوده
در دامنت چه چیز نهان داری
جز برگ های مرده و خشکیده
دیگر چه ثروتی به جهان داری
جز غم چه می دهد به دل شاعر
سنگین غروب تیره و خاموشت
جز سردی ملال چه می بخشد
بر جان درد مند من آغوشت
در دامن سکوت غم افزایت
اندوه خفته می دهد آزارم
آن آرزوی گمشده می رقصد
در پرده های مبهم پندارم
پاییز - ای سرود خیال انگیز
پاییز - ای ترانه ی محنت بار
پاییز - ای تبسم افسرده
بر چهره ی طبیعت افسونکار
فروغ فرخزاد
ميان تو شهرداری يه جلسه برگذار میكنن كه واسه اين مشكل راه حل پيدا كنن.
يكي از مهندسا پا ميشه ميگه:
يافتم! ما يه آمبولانس میذاريم بغل اين چاه، که هركی افتاد توش رو سريع ببره بيمارستان! همه هورا
ميكشن..آفرين! ايول! دمت گرم!
يه مهندس ديگه پا ميشه ميگه:
واقعا كه همتون نفهميد! آخه اينم شد راه حل؟! بابا تا اون آمبولانس طرف رو برسونه بيمارستان، كه بدبخت جون
داده. ما بايد يه بيمارستان كنار اين چاه بسازيم، كه همه بهش سريع دسترسی داشته باشن!
همه ديگه خيلی حال میكنن، كف می زنن و سوت میكشن،كه ايول بابا تو چه مخی داری! يهو يه مهندس
ديگه پا ميشه ميگه: متاسفم که هیچی نمیفهمید! آخه اين شد راه حل؟!
اين همه خرج كنيم يه بيمارستان بسازيم كنار چاه كه چی بشه؟
همه تعجب میكنن و مپرسن:
خوب تو ميگی چيكار كنيم؟
يارو ميگه: بابا اين كه واضحه، ما اين چاهو پر می كنيم،
ميريم نزديک يه بيمارستان يه دیگه چاه میزنيم!!!

پائیز هم کم کم داره میاد...
الهی هیچ کی تو پائیز تنها نمونه
آمین


دل خوش از آنیم که حج میرویم
غافل از آنیم که کج میرویم
کعبه به دیدار خدا میرویم
او که همین جاست کجا میرویم؟؟
نابودت ميکنم ! به زمين و زمان ميکوبمت تا بفهمي با کي در افتادي!
زور نديدي که اينجوري پول مردم رو بالا ميکشي و........ خلاصه فرياد ميزدم
کودکی با پای برهنه بر روی برفها
ایستاده بود و به ویترین فروشگاهی
نگاه می کرد زنی در حال عبور او
را دید، او را به داخل فروشگاه برد و
برایش لباس و کفش خرید و گفت:
مواظب خودت باش کودک پرسید:
ببخشید خانم شما خدا هستید؟
زن لبخند زد و پاسخ داد: نه من فقط
یکی از بنده های خدا هستم.
کودک گفت:
می دانستم با او نسبتی داری!!!
اس ام اس دلتنگی
.
.
هر طور که بچینم کنار هم این حروف الفبا را
جز تنهایی معنی دیگری نمی دهند !
.
.
.
وقتی حالت بده روحت بی پناهه
می بینی هر کاری کردی اشتباهه
وقتی به جز شب هیچ رنگی توی نگات نیست
وقتی کسی اندازه تنهاییات تنها نیست

مجری: این چیه میخوای بفروشی؟
فامیل: اون درِ ماسته
مجری: درِ ماسته!؟
فامیل: بَرَ، چشتونو گرفته؟
مجری: کی درِ ماست میخره آخه؟
فامیل: اونایی که با عجره ناهار میخورن بعد در ماستشونو بر میدارن میندازن سطر آشغار،
اونا برای اینکه اگه نصف ماستشون ز...یاد مونده باشه کپک نزنه، این دَرو میخرن
میزارن روش که از آفت جوروگیری بشه.
مجری: حالا این چند هست؟
فامیل: خریداری شما؟ میخوای؟
مجری: مثلاً
فامیل: باید زنگ بزنم بپرسم
مجری: به کی زنگ بزنی!؟
فامیل: زنگ بزنم ببینم اَران چند شده، تو همین ثانیه، چون ثانیه به ثانیه داره میره بارا.
مجری: در ماسته این!
فامیل: آقا من اینو به شما بفروشم خودم نمیتونم بخرم . . .

فـامیـلِ دور: آقـای مجـری من با زوری که در ایـن خــر میبینـم افـق های روشنـی در برابـر
خـودم میبینـم.
جیــگر: مـن خــر نیستـــم
مـن خــر نیستـــم
مـن خــر نـیستــــم
فـامیـلِ دور: ببـخشیـد جسـارت کـردم,شمـا عقـابی,پـروانه ای,
مـن خـرم که با تـو توی ایـن خـونه مـونـدم.

به قول فامیل دور : شادمانی همه جا پشت در است ، در گشودن هنر است.

1- دکلمه آفتاب
2-دکلمه دوست دارم
3-دکلمه عشق است
4-دکلمه همیشه

دکلمه زیبای تنهایی با صدای دل انگیز پرویز پرستویی و شعر زیبای محمدعلی بهمنی
متن دکلمه به همراه لینک دانلود در ادامه مطلب

متن دکلمه زیبا و خاطره انگیز پرویز پرستویی به همراه لینک دانلود
در ادامه مطلب
چند عکس زیبا و خاطره انگیز از استاد پروِیز پرستویی
پرویز پرستویی و پسرش


1- معرفی :
نام : پرویز
نام خانوادگی : پرستویی
متولد سال: 1334
محل تولد: همدان (روستای چارلی از توابع بخش كبودر آهنگ یكی از شهرهای استان همدان است.)
پرویز پرستویی هنرپیشه ی مطرح معاصر سینمای ایران است که با بازی خود توانسته جوایز بسیاری را
در جشنوارههای مختلف به خود اختصاص دهد.
همچنین ایشان در میان ایرانیان از محبوبیت بسیار بالایی برخوردار است.
.................

روزي يک
مرد ثروتمند ، پسر
بچه کوچكش را
به يک ده برد تا به او نشان دهد مردمي که
در آنجا زندگي مي کنند
چقدر فقير هستند.
آنها يک روز و يک شب را در خانه محقر يک روستايي به سر بردند .
در راه بازگشت و در پايان سفر، مرد از پسرش پرسيد :نظرت در مورد مسافرت مان چه بود؟
ادامه داستان در ادامه مطلب

مي آيند و سرباز روس بايد آنها را به جايي براي کار يا به اصطلاح بيگاري ببرد.
آنها از آينده شان هيچ نمي دانند.................
ادامه داستان در ادامه مطلب

پسرکوچكي ، روزي هنگام راه رفتن در خيابان ، سكه اي يک سنتي پيدا کرد .او از پيدا کردن اين پول ،
آن هم بدون هيچ زحمتي ، خيلي ذوق زده شد . اين تجربه باعث شد که او بقيه روزها هم با چشمان
باز سرش را به سمت پايين بگيرد و در جستجوي سكه هاي بيشتر باشد.
ادامه داستان در ادامه مطلب

این داستان درباره نحوه دید افراد نسبت به جامعه اس امیدوارم خوشتون بیاد
پيرمرد روي نيمكت نشسته بود وکلاهش را روي سرش کشيده بود و استراحت
ميکرد. سواري نزديک
شد و از او پرسيد:
هي پيري! مردم اين شهر چه جور آدمهايي اند؟
پيرمرد پرسيد: مردم شهر تو چه جوريند؟
گفت: مزخرف
پيرمرد گفت........ ادامه داستان در ادامه مطلب

1- آن کسانی که می خواهند همواره بی نیاز مانند، باید پیوسته از آرزوها چشم پوشند (امام علی)
2- هنگامی که میل و آرزو بر ضد تعقل به محاکمه برخیزند، تمام پندها دیر رسیده و نبخشیده اند.
(کریستوفر مارلو سودي )
3- اگر همه ي آرزوها برآورده می شد، هیچ آرزویی برآورده نمی شد (اوژن- یونسکو)
4- آرزو، رقابت و حسادت هر سه به ترتیب دنبال یکدیگراند (آگاتا- کریستی)
5-آرزوي یک خوشبختی بزرگتر، پیوسته ما را از لذت خوشبختی اي که از آن بهره مندیم، باز می دارد .(ژان- داول)
6-......
7-......
تا شماره 30 در ادامه مطلب
دوستان خواهشا این داستان فوق العاده رو کامل بخونید و هر کس برداشت و نتیجه گیری شخصی خودشو به صورت نظر بزاره .

داستان راز خوشبختي
تاجري پسرش را براي آموختن راز خوشبختي نزد خردمندي فرستاد .پسر جوان چهل روز تمام در
صحرا راه رفت تا اينكه سرانجام به قصري زيبا بر فراز قله کوهي رسيد .مرد خردمندي که او در
جستجويش
بود
آنجا
زندگي
مي
کرد..............
ادامه داستان در ادامه مطلب

روزی پسر بچه اي وارد بستني فروشي شد و پشت ميزي نشست. پيشخدمت يك ليوان
آب برايش آورد.
پسر بچه پرسيد يک بستني ميوه اي چند است؟
پيشخدمت پاسخ داد 50) سنت )
پسر بچه دستش را در جيبش برد و شروع به شمردن کرد.
بعد پرسيد: (يک بستني ساده چند است؟) در همين حال.........
ادامه داستان در ادامه مطلب

آن سوي پنجره
در بيمارستاني، دو مرد بيمار در يك اتاق بستري بودند. يكي از بيماران اجازه داشت که هر روز بعد از
ظهر يك ساعت روي تختش بنشيند. تخت او در کنار تنها پنجره اتاق بود. اما بيمار ديگر مجبور بود هيچ تكاني نخورد و
هميشه پشت به هم اتاقيش روي تخت بخوابد. آنها ساعت ها با يكديگر صحبت
مي کردند؛ از همسر، خانواده، خانه، سربازي يا تعطيلاتشان با هم حرف مي زدند.
هر روز بعد از ظهر، بيماري که تختش کنار پنجره بود، مي نشست و تمام چيزهايي که بيرون از پنجره
مي ديد ، براي هم اتاقيش توصيف میکرد..........
ادامه داستان در ادامه مطلب
مردي ديروقت ‚ خسته از کار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را ديد که در انتظار او بود.
سلام بابا ! يك سئوال از شما بپرسم؟
- بله حتمآ. چه سوالي؟
- بابا ! شما براي هرساعت کار چقدر پول مي گيريد؟
مرد با ناراحتي پاسخ داد: اين به تو ارتباطي ندارد. چرا چنين سوالي ميكني؟
فقط ميخواهم بدانم.........
ادامه داستان در ادامه مطلب